اولین عشق من ، مدیرم بود
عاشقی کن
دنیـا بہ نامِ ما نوشـت
عاشقـم مـن . . . . . . . . .
عـاشقِ این سرنوشـت
در کنارت بےخیال و راحتـم . . .
با تـو این منـزل . . . . . .
شده همچون بهشـت
قصرِ زیبا و قشنگِ عشـق را . . .
ساختیم با دستِ خالے . . . .
خشـت خشـت
عشـقِ ما پاک و زلال و . . . .
واقعےسـت
کور بـاد . . . . . . . . . . . . .
چشمِ بخیـل و بدسِرشـت
مهربانےکن مدام و بےدلیـل . . .
بذرِ نیکے . . . . . . . . . .
باید اندر سینہ کِشـت
عاشقےکن . . .عاشقےکـن . . .
عاشقے
چونکہ با عشـق . . .
گشتہ زیبـا . . . هر چہ زشـت
❣خانم وخشیته ❣
مثل نماز، سر شار از حضور
مثل نیایش است ،لبریز از نیاز
مثل کتاب است،مالامال از اگاهی
مثل حس اولین نمره بیست،سر ریز از شعف
مثل خداست،اکنده از خوبی.....
خانم وخشیته ی عزیزم روزتون مبارک...
ممنونم...بخاطر حضور دلنشینتان...
زندگی....
کوله بار پاره ام را بستـــه ام
زخم پایم درد دارد، صبـــرکن
تا کسے مرهم گذارد، صبر کن
صبر کن در سایه بنشینم کمے
شاید از ابـــرے ببارد شبنمے
وادے رویــــاے من اینجا نبود
روح من همبـــازے شبها نبود
صبر کن من راه را گم کرده ام
در سیـــاهے ها تلاطم کرده ام
صبــــــرکن تا راه را پیدا کنم
صبر کن تا کفش خود را پا کنم
D.G
عاشقم باشی و کتمان بشوم،باور کن
تو بگویی که برو در دل من جای تو نیست
بعد هم گوش به فرمان بشوم،باور کن
من تو را ،عشق تو را جار زدم ،حقم نیست
پیش چشم همه پنهان بشوم،باور کن
حق من نیست که در قلب تو تنها دو سه روز
با بفرمای تو مهمان بشوم،باور کن
چشم من منتظر آمدنت می ماند
میروم راهی کنعان بشوم،باور کن
گران باش...گران
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽﺴﺐ !
ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ...
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ،
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﯽ
ﺑﻪ ﻧﻘﻠﯽ
ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ
ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻬﯽ؛
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ...
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ!
ﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎش....گران ...
منتظر دوباره زندگی کردن نباشید...
می کنند،
شاد وخوشبخت و کم اشتباه خواهند بود،
فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند،
محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد..
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدم ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختيم....
منتظر دوباره زندگی کردن نباشید
دریاب وحشت مرا....
اما وقتی باران ميبارد چتر به دست ميگيری!
ميگويی آفتاب را دوست دارم
اما زير نور خورشيد به دنبال سايه ميگردی!
ميگویی باد را دوست دارم
اما وقتی باد ميوزد پنجره را ميبندی!
حالا درياب وحشت مرا
وقتی ميگويی دوستت دارم...
دروغ گفته!!
ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔــتہ ﺍﺳــــــــــٺ !
ﺑﻬــــﺎنہ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳـــــٺ !
ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺧـــﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﻟـــﺪﺍﺭے ﺩﻫﺪ !
ﻓـــﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧمے ﺷﻮﺩ !
ﺗﺎ ﺍﺑـــــﺪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ !
ﻗﺼــــــــــﻪ ﺩﻟـــﺪﺍﺩگے !
ﺣتے ﺍﮔﺮ ﻣﺘﻨــــﻔﺮ ﺷﻮے ! ﺑﺒُــﺮے ! ﺩﻭﺭ ﺷﻮے !
ﺳﺎﯾـــﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﯿــــﺮ ﺑﺰڹے !
ﺑﺎﺯ ﻫـــﻢ ﻫﺴــــــــــﺖ ! ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﯾﮑـــــ ﭼﯿﺰے! ﯾﮏ ﺟــــﺎیے !
ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺗـﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃـــــﺮﺍﺕ ﺧـــــــــــﻮﺏ !
ﻭ ﻓﻘـــــﻂ !
ﺣـــﺴﺮﺕ ﺑـــــﺎقے مے ﻣﺎﻧــــﺪ و بے قرارے !
معجزه...
چرا که خوشبختی میتواند
از درونِ تلخترین روزهای زندگی شما
زاده شود. . . .
باورکن در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده
که قطعاً در زندگی
در زمان مناسب نمایان خواهد شد....!
یک شخص خاص ...
یک اتفاق خاص ...
یا یک موهبت خاص ...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش
بدون ذره ای تردید .
به خاک بودنت ببال...
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم !
خدا گفت:
تو را از خاک آفريدم تا بسازي ! . . . نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم . . . تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . .
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . . بازهم زندگي کني و پخته تر شوي . . .
باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . .
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . . سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! . . .
پس به خاک بودنت ببال . . .
مرز زندگی...
و آنهایی را که زود ترکت میکنند ، زودتر فراموش کن
زندگی همین است
تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودنها و نبودن ها
تعادل میان آمدنها و رفتن ها
زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستی تو را نیست نکند
مرزی برای آنهایی که میگویند " دوستت دارم " و " همیشه با تو خواهم ماند "
خانومم....
بد نبود اي دوست گاهي هم تو دل مي باختي
من به خاك افتادم اما اين جوانمردي نبود
مي توانستي نتازي بر من، امـا تاختي
اي كه گفتي عشق را از ياد بردن سخت نيست
" عشق " را شايد، ولي هرگز " مَـرا " نشناختي....